بسم الله

 

سه روز رفته بودم تالش.بیرون از دنیا.بالای کوه ها.کلبه ای چوبی که با بخاری هیزمی گرم میشد و نان داغی که همان حوالی

می پختند.انگار رفته بودم به گذشته ی بشریت.بی خیال دنیا و همه چیز.گوشی خاموش درون کیف و رخت و خواب و چراغ نفتی.دست خودم نیست.سخت با زندگی شهری کنار می آیم و نمیتوانم خیلی چیز ها را تحمل کنم.این ها بعد از اینکه از تهران رفتم بدتر هم شد.دیگر حتی حوصله ی تهران را هم نداشتم.بوی زندگی میداد این چند روز برایم.انگار دنیا راهش را از ما جدا کرده بود و هزار سال از هم فاصله داریم.وقتی به زندگی ساده ی این مردم نگاه میکنم میفهمم چه قدر زندگی را برای خودمان سخت کردیم و دور خودمان را شلوغ کردیم و وابستگی های به درد نخوری داریم.به چیزهایی که واقعا برای خوشحالی نیازشان نداریم و اتفاقا باعث دردسر هم هستند.باز هم برخواهم گشت به این طبیعت.به زودی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Will خرید کفش و کتانی اسپرت من خودم یک فرهنگی بازنشسته ام فرهنگیان خیلی مظلوم واقع شده اند خانواده خسروی میخواهم رها شوم Danielle یو پی اس apc انجام پروژ های اندروید Jenna Charles